جلال دربارۀ شیخ فضل الله چه گفت؟

عصر مشروطه قصه ی پر غصه ای ار تاریخ معاصر است که به ما یادآوری میکند چگونه میشود طناب دار دور گردن یگانه عالم دین انداخت و آب از آب هم تکان نخورِد.

شیخ فضل الله نوری شخصی است که نامش به مشروطه گره خورده است.

او کسی بود که توانست با بصیرتی مثال زدنی دست استکبار را ریز دستکش مخملی مشروطه ببیند. شیخ در سال 1259 ه ق در روستای لاشک در منطقه کجور مازندران به دنیا آمد.

شیخ تحصیلات ابتدایی و سطح حوزه را در تهران گذراند و بعد راهی عراق شد و از اساتیدی همچون میرزای شیرازی و میرزای رشتی بهره برد.

او کسی بود که وقتی احساس کرد مردم کشورش به او نیاز دارند عتبات را رها کرد و به ایران بارگشت. آن هم وقتی که به گفته برخی شایستگی زعامت شیعه را بعد از میرزای شیرازی داشت.

پس از تدوین قانون اساسی شیخ آن را مطابق با فرامین شریعت مقدس اسلام نمی دانست و همین بهانه ای شد برای هجوم همه جانبه  روشنفکران غربگرا به این فقیه مظلوم.

جلال آل احمد در این باره چه خوش می نویسد...

«من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون بیرقی می دانم که بعلامت استیلای غربزدگی بعد از 200 سال بر سر بام این مملکت افراشته شد.»

+حسین زاهدی


۰ نظر

پیش اوس کریم مهمونه

قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.

مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.

زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت تو کیفشو با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰شده وقتی رسید خونه رو گذاشت رو سرش:«داداش علی داداش علی! » صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپز خونه.

علی کجاس مامان

میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره

مادر که داشت سبزی رو داخل آش میریخت با بغض گفت وروجک چیه انقد داد میزنی مگه نمیبینی خان جون داره نماز میخونه

سعید گفت داداش علی کو؟

مهر صدآفرین گرفتم قرار بود با هم بریم بستنی فروشی اوس کریم مهمونم کنه.

مادر که داشت طعم آش رو مزه میکرد اشک گوشه چشمشو پاک کرد. خان جون که نمازشو تموم کرد گفت بیا سعید جون مادرتو به حرف نگیر ننه. بیا اینم پول برو برای خودت و دوستات بستنی بخر. سعید گفت من میخام با داداش علیم برم آخه قرار بود با هم بریم

خان جون که داشت  رحل قرآنشو باز میکرد گفت داداش علی هم مهر صد آفرین گرفته الانم پیش اوس کریم مهمونه.  قرآن شو باز کرد شروع به خوندن کرد

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

+علی فتحی

۰ نظر

شهید:عاشق حقیقی

وقتی صحبت از عشق و عاشقی به میان می آید ، دست و دلم میلرزد؛

بخصوص زمانی که سخن از یک عشق حقیقی در میان باشد.

به نظرم ، عاشق حقیقی کسی است که عشق حقیقی را درک کرده باشد ، مسیر رسیدن به معشوق را به پایان رسانده و 

در آخر این جاده ی عشق ، معشوق خود را در آغوش گرفته باشد.

تنها عده ی قلیلی هستند که این مسیر را با همه ی مزاحمت های شیطانی اش به انتها میرسانند.خوشا به حال عاشقی که برای رسیدن به یگانه معشوقش جسم و روح خود را از هر اسارتی آزاد میکند.

به راستی که شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.

اصلا مگر میشود شهید شوی و بمیری؟!

شهادت تازه اول وصال عاشق و معشوق است.

وااااای!

چه رسیدنی!

چه وصالی!

وصالی که در آن هیچ فصل و جدایی راه ندارد.

راستی تعریف تو از شهید چیست؟

شهید یعنی ، خود را ندیدن و تنها معشوق را نظاره کردن.

شهید یعنی خود را خالص کردن برای یکی شدنِ با معشوق.

اصلا شهید یعنی سراپا معشوق.

گرچه سخن گفتن از شهید سخت است.

واقعا که نمیتوان فهمید شهید کیست و شهادت چیست.

مگر وسعت نام شهید اجازه میدهد که او را توصیف کنی؟!

اگر میخواهی به درک وسعت نام شهید برسی باید وسعت روح خودت را بسنجی.

تا وقتی که دست و دلت به دنبال دنیا طلبی باشد ، نمیتوانی شهید را درک کنی .علتش این است ؛ اصلا دنیا نمیتواند خودش را برای شهید وسعت دهد.

قرارمان این بود دیگر😉

اول باید ظرف وجودمان را مهیا کنیم.

 

یعنی میشود قبل از رفتن ، روحمان را برای اوج وصال بندگی و عشق بازی با چنین معشوقی مهیا کنیم؟

خدا کند...

آمین.

+مرتضی نادعلیان

سحرگاه ۱۳ شوال ۱۴۴۰

۰ نظر

فرزندان اسلام

امروز کتاب روشنی و خاموشی فردی را می خواندم به نام سید مصطفی حسینی افغانی بود البته بهتر است او را فرزند ایران صدا بزنیم فرزند ایران٬ چون خیلی شبیه ایرانی‌ها بوده؛ شاید هم فرزند اسلام چون برای دفاع از حریم اسلام رفت

 این فرزند اسلام ۲۰ بهار بیشتر ندیده بود که در اردیبهشت ۱۳۹۴ پرکشید و من

 تمام مدتی که کتاب را ورق میزدم انگار او را در کنار خودم احساس می کردم نجابت خاصی داشت حتی در خیالم هم اول در زد؛

رفتارش برایم خیلی عجیب بود در عین حال که تبسمی داشت و پر انرژی به نظر می رسید ولی مثل افراد ٬۵۰ ۶۰ ساله رفتار می‌کرد 

و امید در چشمانش موج میزد

خلاصه چند دقیقه ای که در کنارم بود محبتی بین ما ایجاد شد انگار ۲۰ سال است در کنار هم هستیم؛

 ولی انصافا متوجه شدم که این شهید از آنهایی نبود که یک شبه متحول شده باشد رفته باشد و در سوریه شهید شده باشد

 بیست سال روی نفسش پا گذاشته بود

 بیست سال حواسش به خودش و اطرافیانش بوده که شهید شده

 پس از سید مصطفی ها درس بگیریم پس حواسمان به خودمان باشد 

ای فرزندان اسلام خبری از امام زمانتان دارید 

سربازان اسلام فرماندمان کجاست

مگر میشود سربازی بروی و فرمانده ات را نبینبی

پس جوری رفتار کن که جلوه ای در چشمان امام زمانت داشته باشی

اگر موفق شدی سلامم را نه٬ شرمندگی مرا هم به آقا برسان

+سرباز کوچولو

۰ نظر

دشمن میخواهد اسلام نباشد

۰ نظر

ما متعلق به خودمان نیستیم

۰ نظر

شهید چمران - دوراهی شهادت و مرگ

۰ نظر
درباره ما
گعدۀ بچه‌ انقلابی‌های باحال که قلم‌های آغشته به خونشون رو دست گرفتند و سعی می‌کنند در حد توانشون روشنگری کنند.
این جا ما همه چیز را در دستگاه آبمیوه گیریِ عشق می‌ریزیم و معجونی مقوّی با ویتامین بصیرت را در لیوان‌های اعتقاد به دستِ شما می‌رسونیم.
بنوشید و تعارفِ دوستانِ مؤمنتون رو رد نکنید.

امام صادق(ع) فرمودند خدا رحمت کند عموی ما را که "نافذ البصیره" بود.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان