هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
پسرک با مادرش تو بازار میگردن و جلوی ویترین خوش رنگ و لعاب اسباب بازی فروشی ماتش میبره
مادر دست بچه رو میکشه و قبل از اینکه بخواد دلتنگ اسباب بازیا بشه و گریه کنه چشمش به خوراکیای خوشمزه پیرمرد دست فروش میفته و اصلا یادش میره تا چن لحظه پیش دلش برا ماشین کنترلی پر میزد
تا میاد به خودش بیاد میبینه مادرشو گم کرده اونوقته که ن اسباب بازی آرومش میکنه ن خوراکی اون میدونه هیچی جای مامان جونشو نمیگیره اصلا ماشینی که بخواد اونو از مادرش دورش کنه بعد از چند وقتم خراب شه همون بهتر که نباشه.
اگر میخایم راهو درست طی کنیم و تو این بازار شلوغ و پر زرق برق گم نشیم باید حواسمون باشه فریب ظاهر قشنگ بازیچه ها رو نخوریم و حواسمون باشه هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
و باید بعد بازار برگردیم خونه
جایی که از همون جا راه افتادیم
+ علی فتحی