*آسمان نیم وجبی*
کوچه ی ما به ویلایی ها معروف بود. یعنی خانه هایی که در برابر جو آپارتمان سازی محله مقاومت کرده اند. خانه هایی با حیاط فراخ، زمین سبز و درخت های پربار میوه.
آن موقع هیچ ساختمانی به حیاط مشرف نبود و ما می توانستیم با خیال راحت در حیاط بدمینتون بازی کنیم. غروب های پاییز با خواهرهایم قالیچه لاکی رنگ و رو رفته مادر را در ایوان می انداختیم و ژاکت به تن چای می نوشیدیم و خرمالوهای شل و رسیده ی باغچه را قاچ می زدیم می خوردیم. بدون اینکه معذب باشیم از اِشراف نامحرم به حریممان.
هر جا از سقف حیاط را می دیدیم آبیِ کمرنگی بود که ته نداشت. دل آدم باز میشد از این وسعت افق دید. اعتراف می کنم آن موقع بخاطر چشم در چشم شدن با آسمان، طبع لطیف تری داشتیم...
حالا اما ورثه های بی رحم ویلاهای این کوچه به فکر کوچک شدن آسمان خانه ها نیستند. صبح که از خواب بیدار می شویم می بینیم جای خانه دوست داشتنی حاج خانم رحیمی یک آپارتمان بی ریخت و خشک مثل لوبیای سحر آمیز قد بلند کرده. و آسمان حیاط تنگ تر شده.
دور نیست روزی که متراژ آسمان این خانه قدیمی، هم اندازه ی قالیچه ی شش متریِ لاکیِ رنگ و رو رفته ی مادرم شود!
+او