طهارت قلم

همه مامی‌دانیم که نویسندگی آداب و مهارت هایی دارد وبایدآنهارعایت شون تانویسنده درکارش ماهرشود.

امانبایدازتاثیرخودسازی درنویسندگی غافل شد.کسانی که قلم پاکی دارندکتاب هایی می نویسندکه انسان باخواندن آن کتابهاتکان میخورد.یکی ازقلم پاک های تاریخ مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح است.درروزهای آخرعمرآقاشخصی به ملاقاتش رفت وعرض کردمن عازم مشهدهستم.

آقابه گریه افتادکه دیگرنمی تواندبه زیارت امام رضا(ع)مشرف شود. به اوفرمودبرای من هم دعاکن ای کاش من هم میتوانستم باتوبیایم.آن شخص به آقاگفت شمادیگه چراهرکس به زیارت میرودیه آشیخ عباس به زیربغل دارد.

+هادی خلج

۰ نظر

قلم

یه سری حرفا هست که حک میشه روی قلب آدم دقیقا روی دریچه قلب همونجایی که وقتی خون گردش پیدا می کنه از روی این حکاکی گذر می‌کنه و با هر ضربان عمق حرفا بیشتر میشه و از استحکاک خون و حرف فقط قلبه که تیکه تیکه میشه و ذراتش تو بدن پخش میشه.

 درسته ، هر کس یه تعبیری ازش داره یکی میگه عادت یکی میگه اعتیاد  یکی هم  هوس و دیگری هم عشق ولی این حس خانمان سوزه . دقیقاً اونجایی که وقتی نگاه می‌کنی به یک خنده دندون نما یا یک پیاده روی دونفره یا یک رستوران آشنا یا یک درخت بلند قامت تو یه خیابون خلوط یا قهوه داغی که طعم تلخش یه خاطره شیرینی داره یا یک نگاه ، آخ که این آخری چه آتشی به  تکه های حکاکی میزنه یعنی تموم جونت شعله ور میشه  دقیقا همینجاست که خانمان سوزه باز خداروشکر که ثمر این آتش چند قطره آب گرمی هست که گونه هات رو نوازش می‌کنه و مثل نوازش دست گرمش روی صورتت سُر میخوره تا میرسه به چونه ات و می افته اما وقتی دست این حکاکی رو بخواد روی یه صفحه سفید بکنه نه خونی هست و نه تکه تکه های قلب و نه حتی آتشی که به ثمر بشینه همینجاست که این حس مشترک متهم به واژه های مختلف میشه همینجاست که قلم در مشت فشرده میشه و صفحه کاغذ رو تبدیل می‌کنه به سیستم گردش خون و تکه هایی قلب رو می کشه ، شاید بگی خط خطی ، ولی اینا خط خطی نیست زبان بدن هست زبانی که در کلمات جا نمیشه...

+علی اصغر طالب حقیقی

۰ نظر

پیش اوس کریم مهمونه

قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.

مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.

زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت تو کیفشو با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰شده وقتی رسید خونه رو گذاشت رو سرش:«داداش علی داداش علی! » صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپز خونه.

علی کجاس مامان

میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره

مادر که داشت سبزی رو داخل آش میریخت با بغض گفت وروجک چیه انقد داد میزنی مگه نمیبینی خان جون داره نماز میخونه

سعید گفت داداش علی کو؟

مهر صدآفرین گرفتم قرار بود با هم بریم بستنی فروشی اوس کریم مهمونم کنه.

مادر که داشت طعم آش رو مزه میکرد اشک گوشه چشمشو پاک کرد. خان جون که نمازشو تموم کرد گفت بیا سعید جون مادرتو به حرف نگیر ننه. بیا اینم پول برو برای خودت و دوستات بستنی بخر. سعید گفت من میخام با داداش علیم برم آخه قرار بود با هم بریم

خان جون که داشت  رحل قرآنشو باز میکرد گفت داداش علی هم مهر صد آفرین گرفته الانم پیش اوس کریم مهمونه.  قرآن شو باز کرد شروع به خوندن کرد

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

+علی فتحی

۰ نظر

هیچ جا خونه خود آدم نمیشه

پسرک با مادرش تو بازار میگردن و جلوی ویترین خوش رنگ و لعاب اسباب بازی فروشی ماتش میبره

مادر دست بچه رو میکشه و قبل از اینکه بخواد دلتنگ اسباب بازیا بشه و گریه کنه چشمش به خوراکیای خوشمزه پیرمرد دست فروش میفته و اصلا یادش میره تا چن لحظه پیش دلش برا ماشین کنترلی پر میزد 

تا میاد به خودش بیاد میبینه مادرشو گم کرده اونوقته که ن اسباب بازی آرومش میکنه ن خوراکی اون میدونه هیچی جای مامان جونشو نمیگیره اصلا ماشینی که بخواد اونو از مادرش دورش کنه بعد از چند وقتم خراب شه همون بهتر که نباشه.

 اگر میخایم راهو درست طی کنیم و تو این بازار شلوغ و پر زرق برق گم نشیم باید حواسمون باشه فریب ظاهر قشنگ بازیچه ها رو نخوریم و حواسمون باشه هیچ جا خونه خود آدم نمیشه

و باید بعد بازار برگردیم خونه

جایی که از همون جا راه افتادیم

+ علی فتحی

۰ نظر

باران شدید

یک سال باران خیلی شدیدی درشهریزد به مدت یک هفته می بارید وبه خونه های خشت وگلی مردم آسیب زده بود یک شب حاج غلامرضا یزدی به بیرون ازحیات رفت ودرزیرباران به خداگفت خدایااین مردم رامیشناسم مردم یزدخودمونن.ازصبح تاشب دنبال یک لقمه حلال برای خانواده هاشونن.این شهرفقط یک گنهکار داره اونم منم اگه این بارون به خاطر غذاب منه مردم تقصیری ندارن منوببخش.

به قول شاعر: درکوی ماشکسته دلی میخرند و بس/ بازارخودفروشی ازآن سوی دیگراست

+هادی خلج

۰ نظر

تزریق

جدا از اینکه خود #قالیباف چطور آدمی هست اما اصل حرکت و شیوه حرکت او راه حل خوبی برای شناسایی و جذب جوانان انقلابی است 

 دیگر زمان آن رسیده که نگاه  اصول گرایی  موریانه خورده ، جایش را به تفکر انقلابی بدهد

 که تزریق خونی جدید به وسیله جوان گرایی میتواند اولین قدم برای این مسیر باشد

مسیری که قبل از هر چیز نیاز به جسور بودن و شور جوانی دارد.

+سید علیرضا مصطفوی

۰ نظر

کارتربیتی یا بی تربیتی

در جای جای دنیا افراد دغدغه مندی هستند که به فکر افتادند و احساس وظیفه کردند که کار مثبتی انجام دهند و باری از دوش اسلام و مسلمانان بردارند؛ یکی از این ها کار های فرهنگی و تربیتی است که غالبا بچه مذهبی ها به این امر مشغول هستند که جای تحسین دارد البته به برخی از این بزرگواران دغدغه مند باید تذکر داده شود که صرف احساس نیاز نباید در این مسائل ورود کرد بلکه به تخصص هم نیاز است تا منجر به اثر سوء یا آفات متعدد نشوند و اثر مثبت به جای گذارند.

+سرباز کوچولو

۰ نظر

حوض فیروزه ای مسجد مون

تو روزای گرم تابستون اون موقع که آفتاب خودش رو کشون کشون از پای دیوار میکشید بالا اونقدری که از اون ور دیوار می افتاد رو زمین و من تو صحن خونه خانوم جون با یه جاروی چوبی دسته بلند مشغول اسب سواری بودم . صدای آقاجون تو خونه ، اتاق به اتاق می چرخید تا به گوشم برسه که می گفت علی آقا وقت نمازه میای بریم مسجد باباجون؟ 

ومن بی حرکت می ایستادم به محض شنیدن صدای مهربون آقا جون داد میزدم اومدم ...

دستم رو می‌گرفت و با یه عرق چین سیاه و یه جلیغه فاستونی رو پیراهن سفید راهی مسجد می‌شدیم اونم چه مسجدی، از مسجد دم خونه خودمون باصفا تر بودو قدیمی تر من که نمی‌فهمیدم ولی مثل اینکه آثار باستانی بود من عاشق حوضش بودم که تو گرمای تابستون یه عالمه فواره اش بالا می‌رفت و یذره یذره میشد تو آسمون و باز می ریخت پایین عادت آقا جون این بود که لب حوض وضو بگیره و منم نزدیک حوض می ایستادم و به نقطه اوج فواره نگاه میکردم اخمام ناخودآگاه تو هم می‌رفت بخواتر شدت نور آفتاب ،یکمی هم چشمام می سوخت اما باز دلم میخواست ببینم آخرین قطره تا کجا میره . آقا جون که متوجه نگاهم شده بود بعداز کشیدن مسح پا با کمک زانو هاش و یاعلی رو لباش کمرش رو صاف کرد و گفت علی آقا هر چی بالا تر بری اگر اشتباه کنی بد تر زمین می خوری ،گفتم یعنی چی آقا جون گفت بزرگ میشی می فهمی پسرم امروز که بعد ۱۸ سال از اون روز دوباره گذرم به مسجد افتاد تا از در وارد شدم و چشمم به حوض و فواره خورد گفتم خدا بیامرزدت آقا جون ... 

درست می‌گفت یه چیزایی رو زمان یاد آدم میده.

+علی اصغر طالب حقیقی

۰ نظر
درباره ما
گعدۀ بچه‌ انقلابی‌های باحال که قلم‌های آغشته به خونشون رو دست گرفتند و سعی می‌کنند در حد توانشون روشنگری کنند.
این جا ما همه چیز را در دستگاه آبمیوه گیریِ عشق می‌ریزیم و معجونی مقوّی با ویتامین بصیرت را در لیوان‌های اعتقاد به دستِ شما می‌رسونیم.
بنوشید و تعارفِ دوستانِ مؤمنتون رو رد نکنید.

امام صادق(ع) فرمودند خدا رحمت کند عموی ما را که "نافذ البصیره" بود.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان