تراپوکسیکال

تناقض "ترس" و "تشکر" ترامپ خبر از چه می‌دهد؟

گوشه‌ای از خلیج فارس پهبادی منهدم می‌شود !

تیتر یک دنیا ؛ #هاوک_گلوبال و ایران

اما گوشه‌ دیگر  خلیج فارس نشست منامه  و «#معامله_قرن» به حاشیه می‌رود

#انحراف_افکار           #ترامپ

+سید علیرضا مصطفوی

۰ نظر

*آسمان نیم وجبی*

کوچه ی ما به ویلایی ها معروف بود. یعنی خانه هایی که در برابر جو آپارتمان سازی محله مقاومت کرده اند. خانه هایی با حیاط فراخ، زمین سبز و درخت های پربار میوه.

آن موقع هیچ ساختمانی به حیاط مشرف نبود و ما می توانستیم با خیال راحت در حیاط بدمینتون بازی کنیم. غروب های پاییز با خواهرهایم قالیچه لاکی رنگ و رو رفته مادر را در ایوان می انداختیم و ژاکت به تن چای می نوشیدیم و خرمالوهای شل و رسیده ی باغچه را قاچ می زدیم می خوردیم. بدون اینکه معذب باشیم از اِشراف نامحرم به حریممان.

هر جا از سقف حیاط را می دیدیم آبیِ کمرنگی بود که ته نداشت. دل آدم باز میشد از این وسعت افق دید. اعتراف می کنم آن موقع بخاطر چشم در چشم شدن با آسمان، طبع لطیف تری داشتیم...

حالا اما ورثه های بی رحم ویلاهای این کوچه به فکر کوچک شدن آسمان خانه ها نیستند. صبح که از خواب بیدار می شویم می بینیم جای خانه دوست داشتنی حاج خانم رحیمی یک آپارتمان بی ریخت و خشک مثل لوبیای سحر آمیز قد بلند کرده. و آسمان حیاط تنگ تر شده.

دور نیست روزی که متراژ آسمان این خانه قدیمی، هم اندازه ی قالیچه ی شش متریِ لاکیِ رنگ و رو رفته ی مادرم شود!

+او

۰ نظر

تشکیل دادگاه مداحان

بعد از تاکید فراوان علما و مراجع تقلید و اساتید فن، انتظار میرود یک مساله برای رهروان یک مکتب جا افتاده باشد. اما هنوز هم افرادی هستند که بدون توجه به اصول و ضوابط عمل می‌کنند و خوب نتیجه‌ش نمایان است. وهن و توهین و تمسخر آل الله صلوات الله علیهم اجمعین، به خاطر استفاده از شعر نامناسب و ریتم ناپسندی که جهت مولودی‌خوانی استفاده شده است.

بعد از انتشار یک قطعه مولودی با عبارت آغازینِ "داره میریزه" که درباره میلاد حضرت علی‌ابن موسی الرضا علیه السلام خوانده شده؛ شاهد این هستیم که این شعر دستمایه گروهی از مردم قرار گرفته و به ساحت مقدس رضوی صلوات الله علیه به وسیله این شعر توهین می‌شود.

استفاده از اشعار نامربوط و سطح پایین، انجام حرکات زننده هنگام مداحی، استفاده از ملودی نا‌به‌جا برای این امور، چندی است مشکلات عدیده‌ای را در فضای هیئات مذهبی ایجاد کرده است. 

به نظر میرسد برای برخورد با خاطیان و غافلان از صنف مداحان نیز باید دادگاهی ویژه این افراد ایجاد شود تا با مظاهر قبح شکنی و ترویج سطح سافلی از دینداری مقابله شود. بی‌تردید این مساله و مسائلی از این دست، اگر مورد توجه واقع نشوند صدمات جبران ناپذیری را متوجه دین اسلام و مومنان خواهند نمود.

+السلام علیک یا امیرالمومنین

۰ نظر

طهارت قلم

همه مامی‌دانیم که نویسندگی آداب و مهارت هایی دارد وبایدآنهارعایت شون تانویسنده درکارش ماهرشود.

امانبایدازتاثیرخودسازی درنویسندگی غافل شد.کسانی که قلم پاکی دارندکتاب هایی می نویسندکه انسان باخواندن آن کتابهاتکان میخورد.یکی ازقلم پاک های تاریخ مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح است.درروزهای آخرعمرآقاشخصی به ملاقاتش رفت وعرض کردمن عازم مشهدهستم.

آقابه گریه افتادکه دیگرنمی تواندبه زیارت امام رضا(ع)مشرف شود. به اوفرمودبرای من هم دعاکن ای کاش من هم میتوانستم باتوبیایم.آن شخص به آقاگفت شمادیگه چراهرکس به زیارت میرودیه آشیخ عباس به زیربغل دارد.

+هادی خلج

۰ نظر

قلم

یه سری حرفا هست که حک میشه روی قلب آدم دقیقا روی دریچه قلب همونجایی که وقتی خون گردش پیدا می کنه از روی این حکاکی گذر می‌کنه و با هر ضربان عمق حرفا بیشتر میشه و از استحکاک خون و حرف فقط قلبه که تیکه تیکه میشه و ذراتش تو بدن پخش میشه.

 درسته ، هر کس یه تعبیری ازش داره یکی میگه عادت یکی میگه اعتیاد  یکی هم  هوس و دیگری هم عشق ولی این حس خانمان سوزه . دقیقاً اونجایی که وقتی نگاه می‌کنی به یک خنده دندون نما یا یک پیاده روی دونفره یا یک رستوران آشنا یا یک درخت بلند قامت تو یه خیابون خلوط یا قهوه داغی که طعم تلخش یه خاطره شیرینی داره یا یک نگاه ، آخ که این آخری چه آتشی به  تکه های حکاکی میزنه یعنی تموم جونت شعله ور میشه  دقیقا همینجاست که خانمان سوزه باز خداروشکر که ثمر این آتش چند قطره آب گرمی هست که گونه هات رو نوازش می‌کنه و مثل نوازش دست گرمش روی صورتت سُر میخوره تا میرسه به چونه ات و می افته اما وقتی دست این حکاکی رو بخواد روی یه صفحه سفید بکنه نه خونی هست و نه تکه تکه های قلب و نه حتی آتشی که به ثمر بشینه همینجاست که این حس مشترک متهم به واژه های مختلف میشه همینجاست که قلم در مشت فشرده میشه و صفحه کاغذ رو تبدیل می‌کنه به سیستم گردش خون و تکه هایی قلب رو می کشه ، شاید بگی خط خطی ، ولی اینا خط خطی نیست زبان بدن هست زبانی که در کلمات جا نمیشه...

+علی اصغر طالب حقیقی

۰ نظر

پیش اوس کریم مهمونه

قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.

مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.

زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت تو کیفشو با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰شده وقتی رسید خونه رو گذاشت رو سرش:«داداش علی داداش علی! » صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپز خونه.

علی کجاس مامان

میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره

مادر که داشت سبزی رو داخل آش میریخت با بغض گفت وروجک چیه انقد داد میزنی مگه نمیبینی خان جون داره نماز میخونه

سعید گفت داداش علی کو؟

مهر صدآفرین گرفتم قرار بود با هم بریم بستنی فروشی اوس کریم مهمونم کنه.

مادر که داشت طعم آش رو مزه میکرد اشک گوشه چشمشو پاک کرد. خان جون که نمازشو تموم کرد گفت بیا سعید جون مادرتو به حرف نگیر ننه. بیا اینم پول برو برای خودت و دوستات بستنی بخر. سعید گفت من میخام با داداش علیم برم آخه قرار بود با هم بریم

خان جون که داشت  رحل قرآنشو باز میکرد گفت داداش علی هم مهر صد آفرین گرفته الانم پیش اوس کریم مهمونه.  قرآن شو باز کرد شروع به خوندن کرد

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

+علی فتحی

۰ نظر

هیچ جا خونه خود آدم نمیشه

پسرک با مادرش تو بازار میگردن و جلوی ویترین خوش رنگ و لعاب اسباب بازی فروشی ماتش میبره

مادر دست بچه رو میکشه و قبل از اینکه بخواد دلتنگ اسباب بازیا بشه و گریه کنه چشمش به خوراکیای خوشمزه پیرمرد دست فروش میفته و اصلا یادش میره تا چن لحظه پیش دلش برا ماشین کنترلی پر میزد 

تا میاد به خودش بیاد میبینه مادرشو گم کرده اونوقته که ن اسباب بازی آرومش میکنه ن خوراکی اون میدونه هیچی جای مامان جونشو نمیگیره اصلا ماشینی که بخواد اونو از مادرش دورش کنه بعد از چند وقتم خراب شه همون بهتر که نباشه.

 اگر میخایم راهو درست طی کنیم و تو این بازار شلوغ و پر زرق برق گم نشیم باید حواسمون باشه فریب ظاهر قشنگ بازیچه ها رو نخوریم و حواسمون باشه هیچ جا خونه خود آدم نمیشه

و باید بعد بازار برگردیم خونه

جایی که از همون جا راه افتادیم

+ علی فتحی

۰ نظر

باران شدید

یک سال باران خیلی شدیدی درشهریزد به مدت یک هفته می بارید وبه خونه های خشت وگلی مردم آسیب زده بود یک شب حاج غلامرضا یزدی به بیرون ازحیات رفت ودرزیرباران به خداگفت خدایااین مردم رامیشناسم مردم یزدخودمونن.ازصبح تاشب دنبال یک لقمه حلال برای خانواده هاشونن.این شهرفقط یک گنهکار داره اونم منم اگه این بارون به خاطر غذاب منه مردم تقصیری ندارن منوببخش.

به قول شاعر: درکوی ماشکسته دلی میخرند و بس/ بازارخودفروشی ازآن سوی دیگراست

+هادی خلج

۰ نظر
درباره ما
گعدۀ بچه‌ انقلابی‌های باحال که قلم‌های آغشته به خونشون رو دست گرفتند و سعی می‌کنند در حد توانشون روشنگری کنند.
این جا ما همه چیز را در دستگاه آبمیوه گیریِ عشق می‌ریزیم و معجونی مقوّی با ویتامین بصیرت را در لیوان‌های اعتقاد به دستِ شما می‌رسونیم.
بنوشید و تعارفِ دوستانِ مؤمنتون رو رد نکنید.

امام صادق(ع) فرمودند خدا رحمت کند عموی ما را که "نافذ البصیره" بود.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان